سلام.عزیز دل مامانی وگل پسرم.
تقریبا اوایل بهمن ماه بود که وقتی رفتیم سه شنبه بازار سر کوچمون جوجه های رنگی آورده بودن برای فروش وتوهم
وقتی دیدی گفتی که میخوام منم یه دونه سبز خوشگلشو برات گرفتم وقتی اومدیم خونه کلی باهاش بازی کردی
وخییییییلی دوستش داشتی گذاشتیمش توی یه کارتون وبهش آب ودونه دادیم تاچندوقت همیشه کارت همین بود
باهاش کلبی بازی میکردی وذوق میکردی قربئن مهربونیت برم پسرگلم.
تانزدیک 20 روزفکرکنم نگهش داشتیم تا اینکه یکروز صبح که من از خواب بیدارشدم دیدم که مرده وکلی ناراحت
شدم تاقبل از این که تو از خواب بیداربشی رفتمو تو باغچه خاکش کردم که یه وقت تو نبینی ناراحت بشی قربون
پسر دل نازک ومهربونم برم وقتی بیدارشدی اولین کاری که کردی رفتی سر به جوجه کوچولو بزنی که دیدی نیست
ازمن سوال کردی ومنم گفتم که آخ شده ومرده توهم خیلی ناراحت شدی ورفتی توباغچه ومدام بهش اشاره
میکردی ومیگفتی توتو مرد خاکش کردیم.اینم از داستان جوجه کوچولوی شا دلبندم.
توزمستون چون هوا سرده زیادنمیشه بیرون رفت یه روز که هوا آفتابی بود وماهم حوصلمون سررفته بود تصمیم
گرفتیم باهم بریم تو پارک سرکوچمون کلی بازی ک hot page...
ادامه مطلبما را در سایت hot page دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3mhadi13927 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 21:00